آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

گوش و گشواره

سلام عزیز دل مامانی الهی فدای اون شیرین شیرین حرف زدنات مامان بشه. دردونه ی من بالاخره دیروز به اصرار خودت و اقوام و بر خلاف میل و من و بابایی گوشاتو سوراخخخخخخخ کردیم. من و بابایی زیاد دوست نداشتیم و فکر می کردیم هنوز برات زوده ولی خودت وقتی گشواره تو گوش دختربچه ها می دیدی دلت ضعف می رفت و تو هم می خواستی و فامیل هم اصرار داشتند که دیر یا زود باید گوشتو سوراخ کنم این شد که دیروز وقتی از خونه شیوا (که برای دیدن جهیزیه اش رفته بودیم) اومدیم به همراهی دایی زهیر و زن دایی و خاله عاطفه و آتنا داروخانه رفتیم و گوشاتو سوراخ کردیم. اولش که خانم دکتر می خواست برات سوراخ کنه مثل شیرزن نشسته بودی. من ترسیدم و تو نیومدم و تو با زن دایی الناز تو رف...
29 مرداد 1392

مادرنه ها و عاشاقانه ها

چه مغرور می شوم وقتی کنار منی!!! شاید برای با تو بودم آفریده شدم شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد تو تکیه ای از وجودم بودی و حالا تمامش چقدر با کلامت دلگرمم می کنی و چه زود بزرگ شدی!!!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش می کنم تا تو را دریابم ای دریای بی کران زیبایی دوستت دارم. وقتی چشمانت تسلیم خواب می شود کنارت می نشینم و غرق در عطر تنت می شوم گونه های تب دارت را می بوسم و باز زیر لب می گویم دوستت دارم. ...
28 مرداد 1392

یک روز خوب و دیدار از باغ وحش با حضور بردیا و خاله لادن

سلام گل مامانی الان که دارم برات مینویسم صبحه و شما هنوز از خواب بیدار نشدی. دیروز مراسم عقد پسرخاله مامان (دایی حامد) بود. ما ازصبح خونه عزیز فرح رفتیم و ظهر ساعت 3 به همراه عزیز و بابایی برای شرکت در مراسم عقد به محضر رفتیم و شما بعداز اینکه عقد تموم شد ، دیگه با من نمودنی و چسبیدی به خاله عاطفه و رفتی خونه اونها. شبش هم مامان سوری مراسم افطاری داشت و مهمونیشو توی تالار پذیرایی امام رضا گرفت و حدود صد نفر مهمون دعوت کرده بود. توی سالن من و بابایی و عزیز رفتیم و شما با خاله عاطفه اینا بودی و دیر تر از ما رسیدی و اصلن به من هم محل نمی دادی. خلاصه افطاری و شام رو هم کنار خاله عاطفه اینها و خانواده شوهرش و خصوصا عمه روشن خوردی. وایی نمی دونی...
2 مرداد 1392
1